دستور زبان پارسی
پیشکش به پیشگاه خداوندگار زبان پارسی پیر شهنامه گوی توس - فردوسی پاکزاد
ارمغانی از دانشگاه جهانی کوروش بزرگ
بنامگانه دکتر کوروش آریامنش و آله دالفک
تا کنون دفترهای بسیار در بارۀ «دستور زبان پارسی» نوشته و فرادست جویندگان دانش جا گرفته اند.
گردآورندگان اینگونه دفترها فرهیختگان و استادان چیره دست و بزرگ نام مانند: استاد عبدالعظیم قریب – استاد بدیع الزمان فروزانفر- استاد جلال همایی- استاد سعید نفیسی- استاد رشید یاسمی – استاد دکتر پرویز ناتل خانلری و... بوده اند که کار همۀ آنها شایان سپاس و در خور ارج گذاری است، ولی با نگاهی به هر یک از این دفتر های کلان تنها نشانی که از زبان شیرین پارسی در آنها دیده می شود همان سه واژۀ «دستور»، «زبان» و «پارسی» است.
درونمایۀ این دفترها سرشار از واژه های دُرُشتناک، سنگین، نارسا، و دور از دریافت است که بدستیاری تازی گویان و تازی پرستان به زبان پارسی راه یافته و واژه های ناب پارسی را از گردونۀ زبان ایرانی بیرون انداخته اند.
بیشینۀ پایه ها، ریشه ها، ساختارها، ساخته ها، کار ابزارها، کارمایه ها، دستمایه ها، و درونمایه هایی که دستور زبان پارسی را روشن می سازند از زبان تازی وام ستانده شده اند چیرگی واژه های تازی بر واژه پارسی در دفترهای "دستور زبان فارسی" بگونه یی است که دانسته نمی شود این دستور زبان عربی است یا دستور زبان پارسی!. استادان و زبانشناسان ایرانی، بجای اینکه پاسداران راستین فرهنگ و ادب ایران باشند و زبان پارسی را پاس بدارند، خودشان بیشترین آسیب را بر پیکر زبان پارسی و شیوۀ بکار بردن آن زدند .
با نگاهی به واژه های زیر در دفترهای " دستور زبان فارسی" می توان به ژرفای تیره روزگای مردم ایران و آشفتگی زبان پارسی پی برد:
صرف و نحو - تجزیه و ترکیب – مسند و مسندالیه – مضاف – مضاف الیه – مُذکر – مؤنث- خُنثی - مُفرد - جمع – صِفت – مُشبهه – صیغه مُبالغه - صِفت فاعلی- صِفت مَفعولی – فاعِل – مَفعول – قید – ضَمیر- فِعل – حَرف – صوت – فِعل اخباری - فِعل استفهامی – فِعل التزامی- فِعل ربط - فِعل شرطی- فِعل لازم – فِعل مُتعدّی- فِعل مُستَقبل- فِعل مُضارع – فِعل ماضی- فِعل اَمر- فِعل معلوم- فِعل مجهول – فِعل نفی- ناضب ابعد- ماضی اسمتراری - ماضی التزامی - ماضی بعید – ماضی قریب- ماضی مُطلق- ماضی نقلی – ماضی ابعد مستمر- صوت تأسف - صوت تحسین - صوت تقبیح – صوت تنبیه – صوت مُمتَد - صوت ندا- صوت منقطع – ضمیر اشاره – ضمیر شخصی- ضمیر مبهم – ضمیر مُتصل – ضمیر مُنفَعِل- ضمیر مُشترک - افعل تفضیل – صفت تفضیلی – صِفَت توصیفی- صِفَت جامد – صِفَت مُشتق – صِفَت عادی – صِفَت عالی – صِفَت خاص – صِفَت عام -– صِفَت دائمی – صفت سئوالی- صفت بیان حال – صفت عددی – صفت مبهم – صفت مُثبَت – صِفَت مقایسه- صِفَت مقداری – صِفَت مَنفی – حرف استفهام – حرف اختصاری- حرف اضافه – حرف رَبط- حرف عَطف- حرف نسبت – حرف مُشَدّد – حرف وَصل – قرینه مَعنوی – قرینه لفظی – عَدَد – مَعدود – نظم – نثر – معنی مجازی – معنی حقیقی- صِفَت – موصوف – صامَت – مَصّوَت - جامِد – مُشتَق – اضافه استعاری – اضافه بیانی – اضافه تخصیصی – اضافه تشبیهی – اضافه تملیکی – بَدَل شغل – بَدَل شُهرت – بَدَل فَرد – بَدَل لَقَب - بَدَل مقام – بَدَل مکان – اسم آلت – اسم اشاره – اسم تشبیه – اسم جمع – اسم خاص – اسم عام – اسم فاعل مُرَخَم – اسم مفعول – اسم مجازی – اسم مُرَکَب - اسم مُستِعار – اسم مَصدر – اسم معنی – اسم مکان – اسم نکره – اسم معرفه – قید حالت – قید عَدَد – قید مقدار – قید مکان – قید – جمله امری – جُمله سئوالی – جُمله تردیدی- جُمله تکمیلی – جُمله خبری- جُمله شرطی – جُمله عاطفی- جُمله مرکب - جُمله مستقل – جُمله مطلق- جُمله معنی نا تمام - جُمله وصلی – حالت زمان وقوع فعل- حالت عاطفی – حالَت وقوع فعل – مُتَمم حالت - مُتمم مقدار- مُتمم وسیله آلت – مُتمم مکان – مُترادف- مُتشابه – مُتضاد – مُتغایر – مُتباین – تَجانُس – تبدیل – توالی – تناوب – تأکید - تشبیه – تشدید- تحذیر – اصوات – اشتقاق – اجزاء – استثنا – نفی – اثبات – الحاق – اتصال – انتظار – جمع مُکسّر – جزء تغییر ناپذیر فعل – حَجم- حذف – ضَمّه – فَتحه – کسره – عَدَم تشابُه – غرض – علامت – عبارت – واحد – وجوه – وَضع – بیان علت – بیان نتیجه – بحث حرفی – بحث نحوی –معانی و بیان – مقایسه – منافات – مشارکت – مطابقت – مَصدر – مَصدَر مُرَخَم – مَدرک – ادات تشبیه – مجموعه – مفعول با واسطه – مفعول بیواسطه – موصول- ادوات – استفهام...
براستی کدام یک از اینگونه واژه ها، پارسی، ساده ، روان یا دستکم خوش آهنگ و دلچسب و رسا، و برای آموزش و یادگیری آسان و روان و زود دریاب هستند؟
با نگاهی به دیگر دفترهای "دستور زبان فارسی" با واژه هایی بسیار سنگین تر و درشتناک تر و بد آهنگ تر از آنچه گفته شد روبرو می شویم.
زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری بی گمان یکی از برجسته ترین و ژرف بین ترین استادان زبان شناس ایرانی بود، شک نیست که ادب و فرهنگ ایران همواره از او به بزرگی و نیکی یاد خواهدکرد . استاد در این دفتر که واپسین کار استادانۀ اوست کوشش بسیار بکار برده که از به کار گیری واژه های تازی خودداری ورزد، ولی با اندوه بسیار می بینیم که در این کوشش کامروا نبوده است:
« گاهی دو یا چند جمله مستقل که فعل آنها در شخص و زمان مشترک است با واسطه کلمه ای به هم می پیوندند. این کلمه را حرف عطف می نامند. جمله هایی که با حرف عطف به هم پیوسته اند نسبت به یکدیگر یکی از روابط ذیل دارا هستند: مطابقت- تساوی- تناوب- مقابله – منافات – توالی – اثبات – نفی- مشارکت – بیان علت – بیان نتیجه...( رویه 247)
برگردان پارسی همین فراز :
گاه دو یا چند گزارۀ جداسر که کُنش آنها در کَس و زمان هنباز است با میانداری واژه یی بهم می پیوندند، این واژه را بندینه وات ، یا بندینه واژ می گویند.گزاره هایی که با بندینه واژ به هم پیوسته اند در برابر یکدگر یکی از پیوند های زیر را دارند:
رده بندی- برابری- زمانوار- همسنجی (هم رویی)- نا همخوانی- پی در پی – هنبازی- گفتن انگیزه – گفتن برآیند...
واژه های بُنیادین "دستور زبان پارسی"
ریشۀ دستور زبان پارسی
چندگانه ها
واژه ها.
ریشۀ دستور زبان پارسی
ریشه دستور زبان پارسی واژه [کلمه] و هفت گونه است:
نام [اسم]
وات [حرف]
فروزه. زاب [صفت]
آوا . سدا [صوت]
جانام [ضمیر]
کارواژه [فعل]
بَستانه [قید]
با واژه ، سه گونه همکرد یا همدایش [=ترکیب] داریم که چنین اند:
واژۀ پیوندی . واژه همکردی [=کلمه ترکیبی]
واژۀ پیش پیوندی [=کلمۀ ترکیبی با پیشوند]
واژه پس پیوندی [=کلمه ترکیبی با پسوند ]
نام [= اسم]:
نام های گوناگون در دستور زبان پارسی چنین اند:
ابزار نام [= اسم آلت ]
نمودار نام- نَمار نام [=اسم اشاره ]
هَمگِن نام( همگون نام) [= اسم تَشبیه]
افزا نام [=اسم جمع]
ویژه نام [=اسم خاص]
زاد نام- گوهر نام- ذات نام [=اسم ذات]
همه نام - ساده نام [=اسم عام]
پویا نام- کُنا نام- پوینده نام [=اسم فاعل]
پویا نام بریده [اسم فاعل مُرَخَم]
انگار نام – نبود نام – بی بود نام – نَهِست نام [=اسم مجازی]
همکرد نام – آمیزه نام [=اسم مرکب]
دیگر نام- دونام - همانند نام- سپنجی نام- ایرمان نام [=اسم مستعار]
کُنش نام [= اسم مصدر]
شناسا نام [=اسم معرفه]
ساده نام – تک نام [=اسم مفرد]
چم نام [=اسم معنی]
پوییده نام بریده [اسم مفعول مُرَخَم]
اسم مکان = جایه نام – جای باش نام
نشنا نام- ( نشنا= نا آشنا) [=اسم نکره ]
وات ( واک- واچ – واژ) [=حرف]
وات های گوناگون در دستور زبان پارسی چنین اند:
پُرسه وات - پُرسه واژ [=حرف استفهام]
خُرد وات – کوته واژ [=حرف اختصاری]
وات فزونی – فزون وات [=حرف اضافه]
شناس وات – شناسا واژ [=حرف تعریف]
بندینه وات – بندینه واژ [= حرف ربط]
وات برگشت [=حرف عَطف]
بسته وات – پیوند وات [حرف نسبت]
وات نشانه – نمودار وات [حرف نشانه]
وات سختانه – سخت وات- وات کشیده [حرف مُشدّد]
وات پیوسته – وات پیوندی [=حرف وصل]
فروزه. زاب [صفت]
فروزه ها و زاب های گوناگون چنین اند:
فروزه ی نمودار [=صفت اشاره یی]
فروزه ی برترین [=صفت افعل تفصیلی]
فروزه ی گوناگون [=صفت بیان حال]
فروزه ی برتری [=صفت تفضیلی]
فروزه ی چگونگی [=صفت توصیفی]
فروزه ی بسته [=صفت جامد]
فروزه ی ویژه [=صفت خاص]
فروزه ی همیشگی [=صفت دائمی]
فروزه ی پُرسشی [=صفت سئوالی]
فروزه ی ساده [=صفت عادی]
فروزه ی برتری [=صفت عالی]
فروزه ی شماره یی [=صفت عددی]
فروزه ی پویا [=صفت فاعلی]
فروزه ی گُنگ [=صفت مبهم]
فروزه ی هایی [= صفت مثبت]
فروزه ی همانندی [=صفت مشبهه]
فروزه ی باز (فروزه جدا- فروزه سوا)
فروزه ی سنجش [=صفت مقایسه]
فروزه ی اندازه [صفت مقداری]
فروزه ی پوینده [=صفت مفعولی]
فروزه ی نایی [=صفت منفی]
آوا – سدا [=صوت]
آواهای گوناگون چنین اند:
آوای دریغ [=صوت تأسف]
آوای آفرین [=صوت تحسین]
آوای نکوهش [=صوت تقبیح ]
آوای هوشیاری [=صوت تنبیه]
آوای کشیده [=صوت ممتد]
آوای گسسته – آوای گسیخته [=صوت منقطع]
آوای فراخوان [=صوت ندا]
جانام [=ضمیر]
جانام های گوناگون چنین اند:
جانام نموداری [=ضمیر اشاره]
جانام خودی [=ضمیر شخصی]
جانام گنگ [=ضمیر مبهم]
جانام پیوسته [=ضمیر متصل]
جانام هنباز [=ضمیر مُشترک]
جانام جدا - جانام رها [=ضمیر منفصل]
6- کارواژه – کُنش – کُنا [=فعل]
کارواژه های گوناگون چنین اند:
کارواژه ی گزارشی [=فعل اخباری]
کارواژه ی پرسشی – پُرسه کارواژه [فعل استفهامی]
کار واژه ی بایایی [= فعل التزامی]
کار واژه ی دستوری [=فعل امر]
کار واژه ی پیوندی [= فعل ربط]
کار واژه ی ساده [=فعل ساده]
کار واژه ی وابسته [=فعل شرطی]
کار واژه ی بایا- کار واژه ی بی پوییده [=فعل لازم]
کار واژه ی گذشته [=فعل ماضی] که خود چند گونه است:
گذشته ی دور [=ماضی ابعد]
گذشته دور پی دار [=ماضی ابعد مستمر]
گذشته ی پی دار [= ماضی استمراری]
گذشته ی گمانی [=ماضی التزامی]
گذشته دور [=ماضی بعید]
گذشته نزدیک [=ماضی قریب]
گذشته ساده [=ماضی مطلق]
گذشته گزارشی [=ماضی نقلی]
کار واژه ی آینده [=فعل مستقبل]
کار واژه ی کنونی [=فعل مضارع ]
کار واژه ی با پوییده [=فعل متعدی ]
نشنا کارواژه – نهان کارواژه [=فعل مجهول]
آشنا کارواژه [=فعل معلوم]
نایی کارواژه – کارواژه ی نایی [=فعل نفی]
نبایست کار واژه [=فعل نهی]
بَستانِه [=قید]
بَستانه های گوناگون چنین اند:
بستانۀ چگونگی [=قید حالت]
بستانۀ زمان [=قید زمان]
بستانۀ شماره [=قید عدد]
بستانۀ اندازه [= قید مقدار]
بستانۀ جا [=قید مکان]
بخش دوم - چندگانه ها
فزونی- افزایی [=اضافه]
فزونی مانندی [=اضافه استعاری]
فزون سخنی- فزون گفتاری- فزون گویایی [=اضافه بیانی]
فزون ویژگی – فزون ویژگان [=اضافه تخصیصی]
فزون همانی [=اضافه تشبیهی]
فزون گیرا – فزون دارا [=اضافه تملیکی]
شناسان – شناسانگر [=بدل]
شناسان پیشه [=بدل شغل]
شناسان آوازه – شناسان نامور [=بدل شهرت]
شناسان کس [=بدل فرد]
شناسان نام [=بدل لقب]
شناسان پایه – شناسان جایگاه [=بدل مقام]
شناسان جا [=بدل مکان]
شناسان زمان [=بدل زمان]
پسوند نام چم [=پسوند اسم معنی]
پسوند جنس و ریشه [=پسوند جنس و اصل]
پسوند فروزه ی ویژه [=پسوند صفت خاص]
پسوند همانندی [=پسوند شباهت]
پسوند دارنده – پسوند کدیور [=پسوند صاحب و مالک]
پسوند جا – پسوند جام [=پسوند ظرف]
پسوند نگهدارنده – پسوند نگاهبان [=پسوند محافظ]
پسوند جای باش [=پسوند مکان]
پسوند وابستگی [=پسوند نسبت]
فراز – گزاره – سَهان [=جمله]
فراز پُرسشی- سَهان پرسشی [=جمله سئوالی]
فراز گمانه – سَهان گمانه[=جمله تردیدی]
فراز فراکرد پیرو – فراز افزونه – سَهان افزونه [=جمله تکمیلی]
فراز پیامی - گزاره ی گزارشی – سهان پیامی [=جمله خبری ]
فراز پیمانی – سَهان پیمانی – گزاره ی پیمانی[=جمله شرطی]
فراز مهری – سَهان مهری- گزاره ی مهری [=جمله عاطفی]
فراز چند فراکرد – فراز همکرد- سَهان آمیزه [=جمله مرکب]
فراز آزاد – سَهان آزاد – گزاره ی آزاد[=جمله مستقل]
فراز ساده – سهان ساده – گزاره ساده [=جمله مطلق]
فراز فراکردپایه ( فراز چم پایه نیافته- فراز چم نیمه ) [=جمله معنی نا تمام]
فراز پیوسته – سهان پیوسته – گزاره ی پیوسته [=جمله وصلی]
هسته- ریشه [=اصل]
شاخه [=فرع ]
بسته [=جامد]
باز [=مشتق]
بخش هسته [=جزء اصلی]
بخش شاخه [=جزء فرعی]
کماسه [=خُنثی]
نرینه [=مُذکّر]
مادینه [=مؤنث]
بی سدا – بی آوا [=صامت]
با سدا – سدادار [=مصوّت]
فروزه . زاب [=صفت]
فروزیده [=موصوف]
شماره [=عدد]
شمرده [=معدود]
پویا – پوینده- کُنا [=فاعل]
پوییده - کُنِه [=مفعول]
برابر مینُوی [=قرینه معنوی]
برابر گویشی [=قرینه لفظی]
ناهمگون- نا همگن [=متباین]
همتا- همانند [=مترادف]
همگون - همسان [=متشابه]
نا همتا- نا همانند- همِستار [=متضاد]
نا همسان – دگرگون [=متغایر]
پای گر – باز بسته [=مسند]
پایگیر [=مسند الیه]
بُن واژه [=مصدر]
بن واژه ی بریده [=مصدر مرخم]
افزاگر [=مضاف]
افزاگیر [= مضاف الیه]
آشکار [=معلوم]
نا آشکار [=مجهول]
چم [=معنی]
چم انگاری [=معنی مجازی]
چم درست [=معنی حقیقی]
تک – ساده – یکی [=مفرد]
دوتا – دوتایی [=مثنی]
چند تا – چندتایی- افزا- فزونه [=جمع]
پوینده ی تنها [=مفعول بی واسطه]
پویده همراه [=مفعول با واسطه]
سروده – سرواد [=نظم]
نوشته. ناسروده [=نثر]
شگفت نما- نشان شگفتی [=علامت تعجب]
پُرسش نما [= علامت سئوال]
بخش سوم- واژه ها
ابتدا به ساکن= ناگهان- نا اندیشیده
اثبات = هایی
اختصار= فشرده – کوتاهوار
اجزاء = خرده ها – ریز ها
ادوات استفهام= ابزار پرسش – واژه های پرسشی
ادوات تشبیه = ماننده ها- ابزار همانندی
استثناء = جداگری
استعمال= بکارگیری
اشتقاق = جدا شده
اشتقاق = جدا شده
اشتقاق لغت= ریشه یابی – واژه گیری
اصطلاح= زبانزد اعتبار- ارزش
اصل = هسته – ریشه – بن
اصوات= آواها – سداها
الحاق = افزونه
انتظار = چشمداشت
انواع= گونه گون
اول شخص = نخستین تن – نخستین تن
باطن= درون – اندرون
بحث صرفی= سخن بازکاری
بحث نحوی = سخن همکردی – سخن آمیزه کاری
بیان علت= گفت انگیزه
بیان نتیجه = گفت بازده – گفت بهره
تابع = پیرو
تأکیدی = سختاری- استوانی
تبدیل = برگردانی
تجانس= همتایی
تجزیه= سوایی- جدایی- سواکاری- بازکاری – بازه
تجزیه و ترکیب جمله = جدایی و همکردی فراز – بازکاری و آمیزکاری فراز – بازه و آمیخته فراز
تحذیر= ترس- بیم – دوری – پرهیز
تحسین = ستایش- ستایه
ترکیب= همکرد – آمیزه کاری- در هم آمیختگی- آمیخته
تساوی= برابری – همانندی
تشبیه = همگونی – همانندی
تشدید= سختانه – سرکشا- کشیده – سختینه
تضاد = دوگانگی- ناهمتایی- ناهمسانی- نا همسویی- نا برابری- همDستاری
تطابق= برابری- همسویی
تعریف = ستایه – ستودن -شناساندن – شناسواری- ستایش
تعجب = شگفتی
تقسیم = بخش
تکرار= بازگویی – دوباره گویی – از نو گویی- دوباره کاری
تکیه کلام = سخن پایه – تکیه سخن
تلفظ= گویش- فراگویی
تناوب= گاه گاه – گمار به گمار- زمانوار – گمار وار
تنوین= نون افزون- نون دارکردن
توالی = پیاپی- پی هم- پی در پی
توجه = نگر
توضیح = باز نمود
جمع= افزا – فزونی
جمع مکسر = افزای شکسته
جمله = فراز
جزء خرده = ریزه
جزء تغییر پذیر= شناسه
جزء تغییر پذیر فعل = شناسه کُنش – شناسه کارواژه
حالت = چگونگی
حجم = گُنج – گنجا
حذف = زدایش
خاصیت = ویژگی
خط= دبیره – سمیره
خلاصه = فشرده – چکیده – کوتاهواره
سجع= خوش آهنگی – آهنگه – آهنگین
درجه = رده – پایه
دقیق= تیز بین- موشکاف- ریزبین – ژرف نگر
ذیل = زیر
سطر = رج
شاعر = سراینده- سخن پرداز- سخن سرا
شاعری= سخن سرایی – سخن پردازی- سرایندگی
شخص = تن – کس
شرط = پیمان - سامه
شعر = سرواد – سروده
صرف فعل= کنش کاری- کنش گویی- کارواژی
صرف و نحو = دستور زبان
صورت = رویه – چهره
صیغه = نهاد- زمان – ساخت
صیغه فعل= ساخت کنش
صیغه مبالغه = ساخت گزافه
ضمه = پیش- سرکش پیش
طبقه بندی = تبغه بندی – رده بندی –
ظاهر = نمایه –نمایان - برون سو
عبارت= گزاره
عدم تشابه = نا همگونی
علامت = نشانه – نمودار
علت = انگیزه
غرض = خواسته – دید- کامه
فتحه= زبر – سرکش زبر
فصیح = رسا- گویا- شیوا
فرق = ناهمسویی- نا همگونی
فی البداهه = زودگویی – ناگهان گویی – نا اندیشیده
قافیه = پساوند
قاعده = آیین – بُنیاد- شیوه – شالوده - غانون
قدیم= کهن – دیرینه – دیرباز
قواعد= آیینها – غانونها- روش ها - شیوه ها- شالوده ها
کسره = زیر – سرکش زیر
لغت= واژه
لهجه = گویش
ماده فعل = کُنش مایه – کارواژه مایه
مأخذ= دستمایه- سرچشمه – بُنمایه
مثال= نمونه – مانند
مجموعه: افزانه ها - گردآیه
محک= سنجه
مرحله = گامه
مَدرَک = دستمایه – بنچاک
مشارکت= انبازی- هنبازی
مصدر = بُن واژه
معانی و بیان= شناخت سخن
معرف = شناسان
مقابله = برابری – هم رویی
مکسر= شکسته
ممکن = شدنی – شاید
منافات = نا همخوانی
موصول = پیوسته
نتیجه = بازده – بهره – دستاورد
نسبت = وابستگی – وابسته
نفی= نایی
نون وقایه = نون میانجی
وجه = روی – رویه
وضع = چگونگی – نهاد
«دستور زبان پارسی به پارسی»
با برگرفته هایی از دستور زبان پارسی
نوشتهی زندهنام پرویز ناتل خانلری
پیشگفتار..................................................................................
واژهنامه..................................................................................
بخش نخست
سهان.......................................................................................
گونههای سهان............................................................................
سهان (نهاد-گزاره)........................................................................
گزاره (کارواژه)..........................................................................
کارواژه (زمان و کَس)....................................................................
کارواژه - کَس (تکال – بیشال)........................................................
کارواژه - ساخت.........................................................................
کارواژه (ماتک – شناسه)...............................................................
کارواژه (ماتک گذشته - ماتک اکنون)................................................
گونههای کارواژه (گزارشی - گمانی)................................................
گونههای کارواژه (فرمایشی - سامهای)..............................................
کارواژه (زمانهای گذشته).........................................................
کارواژه (زمانهای اکنون و آینده)..................................................
نهاد (کُننده)..............................................................................
کُننده (نام)..............................................................................
نام (ویژه - هام).........................................................................
نام (سرشت - ماناک)...................................................................
نام (تکال - بیشال).......................................................................
نام (بیشالهای تازی).....................................................................
جانام(کَسواژه)........................................................................
کَسواژهی نَمارش.......................................................................
گزاره (پوییده)...........................................................................
وابستهی نام (زاب).....................................................................
وابستهی کارواژه (سانواژه)..........................................................
واتها (افزونواژهها).................................................................
بندواژهها (پیوندواژه – افزونواژه - آواها)......................................
کارواژهها (ناگذرا و گذرا)...............................................................
کارواژه (آشکار و ناآشکار)........................................................
رساگر نام (افزودهشده یا برگیر).....................................................
وابستههای بخش سهان.................................................................
وابستهی نام (جانشین)................................................................
یادآوری و بازگفت.........................................................................
بخش دوم..................................................................................
بخشهای سهان (زدایش)............................................................
سهان پرسشی..........................................................................
سهان پرسشی (پرسش پافشارانه – زدایش)........................................
سهان پرسشی (کسواژهی پرسشی – زاب پرسشی)............................
سهان شگفتایی (زدایش).............................................................
سهان فرمایشی...........................................................................
استانش و نایش.........................................................................
زدایش در گونههای سهان............................................................
سهان ساده – سهان جداسر – سهانهای پیوسته..............................
سهان پیوندی (سهان پایه – سهان پیرو).......................................
سهان پیوندی (پیوندواژه).........................................................
گونههای کارواژه (گونهی گزارشی – گونهی گمانی)..........................
سهانهای پیرو – (سهان سامهای- کارواژهی سامهای)........................
گونهی شکورزی و سامهای در پارسی کهن........................................
واژه (نام و زاب)........................................................................
ساختمان واژه (ساده و پیوندی).............................................
ساختمان واژه (پسوند و پیشوند)............................................
ساختمان واژه (واژههای جداشده)..........................................
ساختمان واژه (همکرد و جداشده).............................................
ساختمان کارواژه (ساده – پیشوندی - پیوندی)...........................
گونههای زاب (از دیدگاه چم).......................................................
زاب (جایگاه آن در پیوند با نام)....................................................
زاب (پایههای زاب)...................................................................
رساگر نام – رساگر زاب.................................................................
جانام خودی...........................................................................
جانام (جانام گنگ –جانام هنباز)...................................................
زاب (جایگاه زاب در سهان)........................................................
گونهی واژه...........................................................................
پیوند بخشهای سهان با یکدیگر...................................................
ساختمان سهانهای پیوندی.........................................................
جدایی و همکرد سهان...............................................................
بخش سوم (ساختمان گزاره)...................................................
یادداشت................................................................................
پیشگفتار-شناسشها.................................................................
پیشگفتار
نوشتاری که فرادست شماست تُهی از واژگان بیگانه است.
نخست باید بدانیم که زبان پارسی دارایِ بیستوچهار (۲۴) بندواژه یا وات است.
ا_ ب_ پ_ ت_ ج_ چ_ خ_ د_ ذ_ ر_ ز_ ژ_ س_ ش_ غ_ ف_ ک_ گ_ ل_ م_ ن_ و_ ه_ ی
دوم اینکه در این میان، هشت بندواژه تازی اَستند و در زبان پارسی جایی ندارند.
《ث_ ح_ ص_ ض_ ط_ ظ_ ع_ ق》
هر واژهای که با این بندواژهها نوشته شود، سَددرسَد تازی است، به جُز واژههایی که به نادرست با این بندواژهها نوشته میشوند.
مانند:
تهمورس درست است، نه《طهمورث》
توفان درست است، نه《طوفان》
توتی درست است، نه《طوطی》
اَروس درست است، نه《عَروس》
سوم اینکه هر واژهای که با بندواژهیِ《ذ》آغاز شود، سددرسد تازی است به جز واژههایی که به نادرست با واتِ 《ذ》 آغاز میشوند.
مانند:
زغال درست است، نه《ذغال》
زوب درست است، نه《ذوب》
زُرَت درست است، نه《ذرت》
نکته: واژههایی هَستند که بندواژهیِ 《ذ》را دارند و پارسیاند. مانند:{گُذر _ گُذرا _ بنیادگذار _آذر _ پذیرش و...}
چاهارم اینکه هر واژهای که با نون دروغین(تنوین) نوشته شود، تازی است.
نکته: واژگان پارسی نباید با نون دروغین(تنوین) نوشته شوند، مانند:
گاهی درست است، نه《گاهاً》
به ناچار درست است، نه《ناچاراً》
جانی درست است، نه《جاناً》
دوم درست است، نه《دوماً》
پنجم اینکه《یَت》نشانهیِ (بُن واژهسازِ دروغین) تازی است و نباید در واژگان پارسی بکار برده شود.
مانند:
دوگانگی درست است، نه《دوییت》
رهبری درست است، نه《رهبریت》
خودپسندی درست است، نه《منیت》
چونی درست است، نه《کیفیت》
چندی درست است، نه《کمیت》
و...
ششم اینکه واژگانِ پارسی نباید با نشانهیِ بیشال تازیِ《ات》 بیشال بسته شوند.
مانند:
کارخانهها درست است، نه《کارخانجات》
سبزیها درست است، نه《سبزیجات》
و...
نکته: نشانههایِ بیشال[جمع] در زبان پارسی《ها و《ان》است.
هفتم اینکه در نوشتار پارسی چیزی به نامِ 《ا》پنهان نداریم.
مانند:
موسا درست است، نه《موسی》
کبرا درست است، نه《کبری》
و...
هشتم اینکه بیشال شکسته ویژهیِ تازیان است و در زبان پارسی جایی ندارد.
مانند:
استادها درست است، نه《اساتید》
فرمانها درست است، نه《فرامین》
میدانها درست است، نه《میادین》
بندرها درست است، نه《بنادر》
و دهها واژهیِ دیگر...
سَهان [=جمله]
پورسینا
«پورسینا از بزرگترین دانشمندان ایران است. پدر پورسینا از مردم بلخ بود. پورسینا در دهی نزدیک بخارا زاده شد. از کودکی به فراگرفتن دانش دلبستگی فراوان داشت. نزد پزشکان دانا به فراگیری دانش پزشکی پرداخت. در همهیِ دانشهای زمان سرآمد روزگار خود شد. این جوان دانشمند پُرکار نبیگهای بسیار نوشت. پس از زمانی به ویچیری[=وزیری] رسید. پورسینا بیشتر نبیگهای خود را به زبان تازی نوشته است. چند نبیگ هم به زبان پارسی دارد. دانشنامهای را به زبان پارسی نوشته است. پورسینا در سال ۶۷۷۵ آریاییمیترایی (برابر با سال 1037 زایشی) درگذشت. آرامگاه او در شهر همدان است.»
داستان بالا از چندین بخش پدید آمده است. مانند :
«پورسینا در دهی نزدیک بخارا زاده شد.»
«در نزد پزشکان دانا به فراگیری دانش پزشکی پرداخت.»
و«پس از زمانی به ویچیری رسید» و ...
هریک از این بخشها دارای یک چَمِ رسا است. بهآنچم که پس از خواندن هر بخش میدِرَنگیم و چمِ رسا و جُداسَری در ویر ما برجای میماند که دریافت آن نیازمند به واژه یا فراز دیگری نیست. اگر بگوییم :«پورسینا در دهی نزدیک بخارا» و «نزد پزشکان دانا» و«پس از زمانی» چمِ سهان رسا نیست، بهآن چم که خواننده یا شنوند چشم بِراه است که دنبالهیِ گفتار را بشنود، ولی همینکه دنبالهیِ هریک را گفتیم که «زاده شد» و «به فراگیری دانش پزشکی پرداخت» و «به ویچیری رسید» ماناک پایان یافته است. هریک از این گِردایهیِ واژگان را که دارای ماناک رسا و جُداسَری است سَهان یا فراز یا گزاره می گوییم.
آدم همیشه خواستِ خود را بهگونهیِ سهان بازمیگوید.
سهان گردایهای از واژگان است که بر روی هم دارای یک آرِش رسا باشد.
هر جا که سهان پایان یافت تیلی میگذاریم.
گونههایِ سَهان
1 _ جمشید و پرویز باهم به باغ میروند.
2 _ جمشید با که به باغ میرود؟
3 _ به باغ برو.
4 _ چه باغ خُرمی است!
هرکدام از این نوشتارها یک سهان است، زیرا ماناک رسا دارند. ولی گوینده در بازگویی هریک از سهانها خواست جداگانهای دارد.
در سهان نخست یک آگاهی را میرساند.
در سهان دوم پرسشی دارد.
در سهان سوم فرمانی میدهد که کسی کاری را انجام دهد.
در سهان چاهارم در شگفت است.
سهانی که یک آگاهی را میرساند سهان گُزارشی خوانده میشود.
سهانی که در آن پرسشی باشد سهان پرسشی خوانده میشود.
سهانی که در آن فرمانی داده شده است سهان فرمایشی خوانده میشود.
سهانی که یک شگفتی را برساند سهان شگفتایی خوانده میشود.
سهان چاهار گونه است: گزارشی – پرسشی – فرمایشی – شگفتایی
در پایان سهان پرسشی این نشانه (؟) گذاشته میشود. برای نمونه :
چرا نیامدی؟
پرویز کجا رفت؟
چه میوهای دوست داری؟
نشانهای را که در پایان سهان شگفتایی میگذاریم این است(!). برای نمونه:
چه هوای خوبی!
آفتاب از پاختر درآمد!
سهان
نهاد _ گزاره
کورُش بابل را گشود.
شاهنامه تاریخ میهنی ماست.
فردوسی از چامهسرایان بزرگ ایران است.
این سهانها «گزارشی» است. هریک از آنها را به دو بخش جدا میتوان بخش کرد. بدینگونه:
کورُش
بابل را گشود
شاهنامه
تاریخ میهنی ماست
فردوسی
از چامهسرایان بزرگ ایران است
یکی بخشی است که دربارهیِ آن آگاهی میدهیم.
دیگری یک آگاهی است که دربارهیِ بخش نخست گفته شده است.
اگر بپرسند:« کورُش چه کرد؟» میگوییم:«بابل را گشود.»
اگر بپرسند:« شاهنامه چیست؟» میگوییم:«تاریخ میهنی ماست.»
اگر بپرسند:«فردوسی کیست؟» میگوییم:«از چامهسرایان بزرگ ایران است.»
پس در این سهانها «کورش» ، «شاهنامه» ، «فردوسی» بخشهای نخست سهان، و «بابل را گشود» ، «تاریخ میهنی ماست» ، «از چامهسرایان بزرگ ایران است» بخشهای دوم سهان اَستند.
نهاد بخشی از سهان است که دربارهی آن آگاهی میدهیم.
گزاره آگاهیای است که دربارهی نهاد داده میشود.
گزاره
کارواژه
دانستیم که سهان از دو بخش پدید آمده است، یکی را «نهاد» و دیگری را «گزاره» خواندیم.
اکنون باز سهانهای زیر را به این دو بخش بنیادین بخش میکنیم:
نهاد
گزاره
خیام نیشاپوری
دانشمند بزرگی بود
شیشهی پنجرهی سراچه
شکست
شاگردان زیرک و کوشا
در آزمون کامیاب میشوند
من
روزهای آدینه به گردش می روم
در سَهانهای بالا بخشی که «گزاره» خوانده شده است، گاهی دربَرگیرندهیِ چندین واژه است. برخی از واژهها را میتوان برداشت.
در سهان نخست میتوان گفت «خیام، دانشمند بود.»
در سهان دوم نیز میتوان گفت «شیشه شکست.»
میبینید که سهانها بدون کاستی استند.
ولی در همین سهانها اگر واژگان «بود» و «شکست» را برداریم چم سهانها نارساست.
در سهانِ دوم گزاره تنها دارای یک بخش است، با همهیِ اینها چم رسایی دارد. پس در هر گزارهای یک بخش بُنیادین هست. این بخش را «کارواژه» میخوانیم.
در سهانهای زیر :
ورشیم [=فصل] تابستان گذشت.
برگِ درختان زرد شده است.
ایرانیان کهن به فرزندان خود تیراندازی و سوارکاری میآموختند.
ما داستانِ رستم و سهراب را در شاهنامه خواندهایم.
هوشنگ بیمار بود.
چرا دیروز به دیدنِ هَمتازی نیامدی؟
من دیروز به پیشباز برادرم رفته بودم.
واژگانِ «گذشت»، «شده است»، «میآموختند»، «خواندهایم»، «بود»، «نیامدی»، «رفته بودم» همه کارواژهاَند و بر کاری که در زمان گذشته یا سانی[=حالتی] که در آن زمان بوده رهنمود میکنند.
دیوار سپید است.
ماه به گرد زمین میگردد.
چهکار میکنی؟
من نامه مینویسم.
واژگان «است»، «میگردد»، «میکنی»، «مینویسم» همه کارواژهاند و بر کاری که در زمان اکنون یا سهانی که در این زمان بوده رهنمود میکنند.
و در سهانهای زیر :
فردا به نَوَرد [=سفر] میروم.
جهانِ پیر دگر باره جوان خواهد شد.
سال آینده در خانهیِ نو خواهیم بود.
واژگان «میروم»، «خواهد شد»، «خواهیم بود» همه کارواژهاَند و بر کاری که در زمان آینده یا سانی [=حالتی] که در زمان آینده روی خواهد داد رهنمود میکنند.
کارواژه، واژهای است که رهنمود میکند بر کردن کاری، یا رویدادن فرمانی یا داشتنِ سانی[=حالتی] در زمانهای گذشته یا اکنون یا آینده.
کارواژه
زمان و کَس
در گزاره بخش بنیادین «کارواژه» است. هر سَهانی باید «کارواژه» داشته باشد.
گزاره یی که در آن «کارواژه» نباشد، سَهان نیست.
کارواژه، واژهای است که کاری یا سهانی را میرساند و چم آن با زمان پیوند دارد.
زمان دارای سه گامه است: گذشته، اکنون، آینده.
«اکنون» زمانی است که سهان را میگوییم.
«گذشته» زمانی است که پیش از گفتنِ سهان بوده است.
«آینده» زمانِ پس از گفتار است.
گذشته اکنون آینده
هنگام گفتن سهان
کارواژه افزون بر زمان همیشه بر یکی از سه کَسِ «گوینده»، «شنونده»، «دیگرکس» نیز رهنمود میکند. در کارواژهیِ «آمدم» هم آرِشِ انجام دادن کار و هم زمان (گذشته) و هم کسی که این کار را انجام داده، هست.
در کارواژهیِ «میروی» نیز همین سه آرِش هست.
یکی آرِش انجام دادن کار که «رفتن» است.
دیگر آرش زمان که در اینجا «اکنون» است.
سوم آرش کسی که کار رفتن را انجام میدهد، و او کَسی است که گوینده با او میسُخند.
در کارواژهیِ «خواهد گفت» هم سه آرشِ «گفتن» و «زمان آینده» و «کسی که از او گفتوگو میشود» (نه گوینده و نه شنونده) هستی دارد.
هر کارواژه سه آرِشِ کار، زمان و کَس را دربردارد.
کَسی که میسُخَنَد _ در دستور زبان _ یِکُمکَس خوانده میشود.
کَسی که با او میسُخَنَد _ در دستور زبان _ دومکَس خوانده میشود.
کَسی که از او میسُخَند _ در دستور زبان _ سومکَس خوانده میشود.
کارواژه
کَس (تَکال _ بیشال)
کارواژه کاری یا سانی[=حالتی] است که به یکی از سه کَس پیوند داده میشود:
«آمدم» بستگی به آمدن است در زمان گذشته به گوینده یا یکمکس.
«میدَوی» بستگی به دَویدن است در زمان اکنون به شنونده یا دومکَس.
«گفت» بستگی به گفتن است در زمان گذشته به دیگرکَس یا سومکَس.
هریک از این سه کَس میتوانند یکی باشند یا بیش از یکی.
《گفتم》بستگی به گفتن است به یکمکَس که یکی بیش نیست.
《رفتیم》 بستگی به رفتن است به یکمکَس که بیش از یکی باشد (چند تَن باشند).
نمونه:
من گفتم.
من و شاهرخ به بازار رفتیم.
کارواژهای که به یک تن پیوند داده شود، تَکال خوانده میشود.
کارواژهای را که به بیش از یک تن پیوند بدهیم، بیشال خوانده میشود.
گفتیم که کارواژه بر کار یا سان روشنی رهنمود میکند در یکی از سه زمان:
گذشته، اکنون، آینده. در هر زمان هم آن کار یا سان به یکی از سه کَس پیوند داده میشود:یکمکَس، دومکَس، سومکَس. هریک از این کَسان سهگانه شاید یکی باشند یا بیشتر. یکی را《تَکال》و بیش از یکی را《بیشال》میگوییم.
پس هر کارواژهای در هر زمان از سوی پیوند به کَس، شِش گونه پیدا میکند:
یکمکَس تَکال یکمکَس بیشال
دومکَس تَکال دومکَس بیشال
سومکَس تَکال سومکَس بیشال
برای نمونه «آمدن» را در زمان گذشته در نِگَر میگیریم.
شش گونهی آن چنین است:
آمدم آمدیم
آمدی آمدید
آمد آمدند
کارواژه
نهاد یا ساخت
هر کارواژه برای آنکه بر زمانهای گوناگون و کَسهای گوناگون رهنمود کند گونههای جوراجور میپذیرد. واژگانِ: آمدم. میآیم. خواهی آمد. آمده بودیم. آمدهاید. میآمدند. همه چم راستین «آمدن» را در بردارند و از این سو باهم یکسان اَستند. ولی زمان و کَس در همهیِ آنها یکسان نیست. برای رهنمود بر این چمهای شاخهای(برسو) است که ریخت واژه در هر بار دگرگون شده است. دیسههای گوناگون کارواژه که زمان یا کس را دربردارد «نهاد» یا «ساخت» کارواژه خوانده میشود.
ساخت کارواژه گونهای از واژه است که از روی آن کَس و زمان کارواژه را میتوان دریافت.
هرگاه بخواهیم ساختمان کارواژه را بشناسیم باید آشکار کنیم که چه《ساختی》است.
دربارهیِ واژهیِ《آمدم》همین بَس نیست که بگوییم «کارواژه است》زیرا که چندین واژهیِ دیگر همچون《خواهد آمد》و《آمده بودی》و مانند آنها نیز کارواژه است و در چم《آمدن》با واژهیِ نخست ناهمسانی ندارد.
ناهمسانی میان این واژگان وختی آشکار میشود که《ساخت》هریک را بازگوییم.
برای نمونه باید گفت:
آمدم= ساخت گذشته _ یکمکَسِ تَکال _ از آمدن.
میآید= ساخت اکنون _ (اکنون و آینده)_سومکَسِ تَکال _ از آییدن.
هر کارواژهای در هریک از زمانها شش ساخت دارد که به سه کَسِ تَکال و سه کَسِ بیشال پیوند داده میشود. باید بتوانیم از روی یکی از آنها ساختهای دیگر را پیدا کنیم.
برای نمونه:
نوشتن - زمان گذشته
یکمکَسِ تکال=نوشتم یکمکَسِ بیشال=نوشتیم
دومکَسِ تکال=نوشتی دومکَسِ بیشال=نوشتید
سومکَسِ تکال=نوشت سومکَسِ بیشال=نوشتند
کارواژه
ماتک - شناسه
اگر در ساختهای گوناگون یک کارواژه ژرف بنگریم، میبینیم که در همهیِ آنها یک بخش است که هیچگاه دگرگون نمیشود و بخش دیگری است که دگرگون میشود و در هر ساخت بهگونهای در میآید.
برای نمونه در این شِش ساخت از نشستن:
نشستم نشستیم
نشستی نشستید
نشست نشستند
در هر شش ساخت بالا بخش 《نشست》 ایستا (بدونِ دگرگونی) است.
ولی بخش دیگر هربار دیسهیِ تازهای یافته که《م》《ی》《یـم》《ید》《ند》
است و در سومکَس تکال چیزی به بخش ایستا افزوده نشده است.
و در این شِش ساخت از خواهیدن :
خواهم خواهیم
خواهی خواهید
خواهد خواهند
همیشه بخش 《خواهـ》 یکسان است. ولی بخشهای دیگر در هر ساخت دگرگون میشود و در سومکَس تکال، بخش 《ـد》افزوده شده است. این بخش کارواژه را 《ماتک کارواژه》میخوانیم.
آمدم- رفتی – دانم – دانست- شکستیم- ریختیم – رسیدند – گویم – شنوند – شنوید- انداختند- انداختید- سازد – سازیم – سازید.
《ماتک کارواژه》بخشی از واژه است که چم بنیادین را دربردارد و در همهیِ ساختها ایستا(بدون دگرگونی) است.
ولی در هریک از این نمونهها که آوردیم یک بخش دیگر هست که در هر ساخت دگرگون میشود و به گونهای دیگر درمیآید.
این بخش دگرگونپذیر را که از روی آن کَس و شُمار (تَکال و بیشال) دریافته میشود، 《شناسه》می گوییم.
《شناسه》 بخشی از کارواژه است که در هر ساخت دگرگون میشود و آرِش کَس و شُمار کارواژه از آن برمیآید.
کارواژه
ماتک گذشته - ماتک اکنون
گفتیم که ماتک کارواژه بخشی از آن است که در همهیِ ساختها یکسان میماند و دگرگون نمیشود. اکنون میگوییم که در زبان پارسی هر کارواژه دو ماتک گوناگون دارد و با هریک از این دو ماتک یک دسته از ساختهایِ کارواژه ساخته میشود.
برای نمونه کارواژهیِ 《نوشتن》 را درنِگَر میگیریم. برخی از ساختهایی که از این کارواژه ساخته میشود اینگونه است:
نوشتم مینویسم
مینوشتم بنویسم
نوشتهام بنویس
نوشته باشم
نوشته بودم
چنانکه میبینیم این ساختها به دو دسته بخش شدهاند. در دستهیِ نخست بخشی که ایستاست و دگرگون نمیشود «نوشت》است و در دستهیِ دوم《نویس》.
ولی ساختهای ستون نخست یا ساختهایی که بخشِ ایستایِ آن《نوشت》است و بر زمان گذشته رهنمود میکند و ساختهای ستون دوم همان ساختهایی که بخش ایستای آن《نویس》است، زمانهای اکنون و آینده را میسازند.
پس ماتک ساختهای دستهیِ نخستین را «ماتک گذشته» و ماتک ساختهای دستهیِ دوم را《ماتک اکنون》مینامیم.
در زبان پارسی هر کارواژهای دو ماتک دارد : یکی ماتک گذشته و دیگر ماتک اکنون.
همهیِ ساختهایی که بر زمان گذشته رهنمود میکند از ماتک گذشته ساخته میشود، و ساختهایی که چم اکنون و آینده از آنها برمیآید از ماتک اکنون گرفته شده است.
هر ساختِ کارواژه که بر کَس و زمان آشکاری رهنمود میکند از همکرد یکی از دو ماتک کارواژه با بخش دگرگونپذیر یا همان《شناسه» ساخته میشود. در برخی از ساختها گاه بخش سومی به نام «بخش پیشین» به آغاز کارواژه افزوده میشود.
بخشهایی که در آغاز کارواژههای پارسی درمیآید دو تا است: یکی 《می》و دیگری 《ب》.
در ساخت《میرفتم》یک ماتک کارواژه هست: رفت.
یک شناسه: م. یک بخش پیشین: می.
در ساخت «بنویسی» نیز همین سه بخش هست:
نویس = ماتک
ی = شناسه
ب = بخش پیشین
بخش پیشین ، بخشی است که به آغاز ماتک کارواژه افزوده میشود.
گونههای کارواژه
گزارشی - گمانی
برخی از ساختهای کارواژه وختی بکار میروند که میخواهیم آگاهیای برسانیم.
بهسخندیگر انجامگرفتن کاری یا بودن سانی را در گذشته یا اکنون یا آینده بازگوییم. برای نمونه میگوییم:
پدر به خانه آمد.
من نبیگ میخوانم.
فردا فَرویش است.
در تابستان هوا گرم میشود.
سال دیگر به نَوَرد خواهم رفت.
در این سَهانها کارواژههای《آمد》《میخوانم》،《است》،《میشود》و 《خواهم رفت» همه بازگوییِ گزارشی اَستند.
در همهیِ این ساختها به رویدادن کارواژه یا بودن سان و زاب بیگمانیم.
اینگونه ساختها از «گونهیِ گزارشی » کارواژه است.
ولی در برخی ساختهای دیگر از رویدادن کاری یا بودن سانی در کَسی یا چیزی آگاهی نمیدهیم، که کاری را که باید انجام بگیرد بازمیگوییم.
در این سانها به رویدادن کارواژه یا بودن سان و زاب بیگمانی نیست.
میخواهم بروم.
باید رفته باشم.
مبادا بروی.
خوب است برود.
رویدادن این ساختها همیشه همراه و وابسته به رویدادن یک کارواژهیِ دیگر است. بدینروی آنها را 《گمانی》میخوانیم.
برخی از ساختهای کارواژه برای آگاهی دادن از کار یا سانی آورده میشود. اینگونه ساختها از گونهی گزارشی شمرده میشوند. در ساختهایی که از《گونهیِ گزارشی》است گوینده به رویدادن کارواژه یا بودن سانی که از آن آگاهی میدهیم، آگاهی دارد.
هرگاه رویدادن کارواژه روشن نباشد کارواژه از《گونهیِ گمانی》 آورده میشود.
کارواژهای که به گونهیِ گمانی است همیشه دنبال کارواژهیِ دیگر میآید.
گونههای کارواژه
فرمایشی _ سامهای(پیمانی)
در برخی ساختهای کارواژه، فرمانی میدهیم، یا به کسی میگوییم که کاری انجام بدهد یا سانی را بپذیرد:
به سراچه برو و نبیگ مرا بیاور.
این خودکارها را بشمارید.
امشب به خانهیِ من بیا.
نبیگتان را بخوانید.
این سخن را به او بگو.
آماده باش.
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک.
اینگونه کارواژهها از《گونهیِ فرمایشی》است.
گاهی رویدادن کارواژه به سامهیِ انجامگرفتنِ کارواژهیِ دیگر است، بهآنچم که اگر یکی انجام نگیرد آن دیگری هم روی نخواهد داد.
《اگر دانش بیاموزی دانشمند میشوی》
بهاینچم است که سامهیِ دانشمند شدن، دانش آموختن است.
اگر این سامه انجام نگیرد کار نخست هم انجام نمیگیرد.
اینگونه ساختها از《گونهیِ سامهای》است.
اگر از بیراهه بروی گمراه میشوی.
اگر بد کنی کیفرش بد بری.
ساختهایی که برای فرماندادن یا واداشتن کسی به کاری بِکار گرفته شود از 《گونهیِ فرمایشی》کارواژه است.
هرگاه انجامیافتن کارواژهای به سامهی انجام کار دیگری باشد ساختهایی بکار میرود که از《گونهیِ سامهای》است.
کارواژه
زمانهای گذشته
پرویز دیروز به آموزشگاه رفت.
پرویز به آموزشگاه رفته است.
پرویز هر روز به آموزشگاه میرفت.
وختی که تو آمدی پرویز به آموزشگاه رفته بود.
پرویز باید به آموزشگاه رفته باشد.
همهیِ ساختهایی که در این سَهانها آمده است از《رفتن》 است.
همهیِ آنها هم از انجامگرفتن کاری در زمان گذشته آگاهی میدهند. بااینهمه چم سهانها باهم یکسان نیست.
با واژهیِ《رفت》 بازمیگوییم که کارِ رفتن یکبار در گذشته انجام گرفته و پایان یافته است. اینگونه ساختها را《گذشتهیِ ساده》 میخوانیم.
در سَهانِ 《پرویز به آموزشگاه رفته است》 گفتوگو از کاری است که در گذشته روی داده ولی هَنایِشِ آن تا زمان اَکنون نیز دنباله دارد:
پرویز به آموزشگاه رفته است (و هنوز آنجاست).
من این نبیگ را خواندهام ( و هنوز جُستارهای آن به یادم اَست).
اینگونه ساختها 《گذشتهیِ بازگفتی》 خوانده میشود.
در ساختِ 《میرفت》کاری بازگو میشود که در زمان گذشته انجام گرفته ولی رویدادن آن زمانی ماندگاری داشته یا بازکرد شده است. در این ساخت لَختِ پایانیافتن کار آشکار نیست. این ساخت را 《گذشتهیِ پیوسته》 میخوانیم.
در سَهان《وختی که تو آمدی پرویز به آموزشگاه رفته بود》از کاری آگاهی میدهیم که پیش از رویدادنِ کارواژهیِ گذشتهیِ دیگر انجام گرفته است.
میخواهیم بگوییم رفتن پرویز به آموزشگاه پیش از زمانی روی داد که تو آمدی.
این ساخت «گذشتهی دور» خوانده میشود.
در سهان «پرویز باید به آموزشگاه رفته باشد» از کاری آگاهی میدهیم که رویدادن آن در زمان گذشته بایا بوده است، ولی دانسته نیست که انجام گرفته باشد. اینگونه ساختها «گذشتهی گمانی »نامیده میشود.
کارواژههایی که بر زمان گذشته رهنمود میکنند پنج گونه استند:
1-گذشتهی ساده 2-گذشتهی بازگفتی 3-گذشتهی پیوسته 4-گذشتهی دور 5-گذشتهی گمانی
کارواژه
زمانهای اکنون و آینده
_ چه میخوانی؟
_ شاهنامه میخوانم.
_ زمین به گِرد خورشید میگردد.
_ کی به خانه میروی؟
_ اکنون میروم.
_ تابستان به کجا میروی؟
_ در زمان آسودگی به شهر خودم بازمیگردم.
کارواژههایی که در این سَهانها آمده است هم بر زمان اکنون و هم بر آینده رهنمود میکنند.
وختی که شما نشستهاید و نبیگی میخوانید و کسی از شما میپرسید:
《چه میخوانی؟》خواست این است که هماکنون آنچه میخوانید چیست.
شما در پاسخ میگویید:《شاهنامه میخوانم》 بهآنچم که هماکنون به این کار سرگرم اَستم.
در سَهان 《شاهنامه میخوانم》کاری را بازمیگویید که اندکی پیش از زمان اکنون آغاز شده و هنگام بِجایآوردن سهان نیز پابرجاست و هنوز به پایان نرسیده است.
در سَهان《زمین به گرد خورشید میگردد》کاری بازگو شده است که همیشگی است.
پس در هر زمانی که گویندهای از آن آگاهی بدهد مانند آن است که در همان زمان انجام میگیرد.
در سَهان 《اکنون میروم》 کاری را بازگو میکنید که در آینده یا پس از زمان بجای آوردنِ سهان روی میدهد. ولی از همین دَم آغاز شده است.
ولی وختی که میگویید :
《در زمان آسودگی به شهر خودم بازمیگردم》
از کاری آگاهی میدهید که در زمان آینده روی خواهد داد.
پس یک ساخت کارواژه در زبان پارسی هست که هم بر زمان اکنون و هم بر زمان آینده رهنمود میکند. بهآنچم که در هر دو ساخت میتوان آن را بِکار برد. این ساخت را 《اکنون》میخوانیم.
《اکنون》ساختی از کارواژه است که هم بر زمان اکنون و هم بر آینده رهنمود میکند.
با ساخت اکنون گاهی از رویدادن کاری در زمان اکنون یا آینده آگاهی میدهیم و گاهی شایدی یا بایستگیِ رویدادن کاری را در یکی از این دو زمان بازمیگوییم:
شاید بروم.میخواهم بروم. باید بروم. اگر بروم.
آنجا که ساخت اکنون آگاهیای را بازمیگوییم آن را 《اکنون گزارشی》میخوانیم :
میروم، میگویم، میخوانی، میزند، میآیند، میشنویم.
این ساختها 《اکنون گزارشی》است.
آنجا که ساخت اکنون کارواژهای را بازمیگوید که رویدادن آن سَددَرسَد نیست ولی شدنی است که روی دهد یا آهنگِ انجام دادن آن هست، آن ساخت《اکنون گمانی》خوانده میشود، زیرا در این زمان رویدادن کار همراه و وابسته به رویدادن کار دیگری است.
ولی یک زمان دیگر نیز در پارسی هست که تنها بر آینده رهنمود دارد بهآنچم که دیگر زمان اکنون در آن نیست.
این ساخت همیشه با اکنون کارواژهیِ 《خواستن》همراه است.
خواهم رفت، خواهم گفت، خواهم نشست، خواهد نوشت ..........
این ساخت را 《آینده》میخوانند.
《آینده》ساختی از کارواژه است که تنها بر آینده رهنمود میکند. این ساخت همیشه با اکنون کارواژهیِ 《خواستن》بِکار میرود.
نهاد
کُنَنده
گفتیم که :
نهاد بخشی از سهان است که دربارهیِ آن آگاهی میدهیم.
گزاره آگاهیای است که دربارهیِ نهاد گفته میشود.
تا کنون دربارهیِ گزاره و بخش بنیادین آن که کارواژه است گفتوگو کردیم.
اکنون دربارهیِ بخش دیگرِ سَهان،《نهاد》 گفتوگو میکنیم.
سعدی گلستان را نوشت.
گلستان در سال ۶۹۹۶ آریایی میترایی(برابر با 1258 زایشی) نوشته شد.
بیژن تشنه است.
هوا تاریک شده است.
در سهان نخست《سعدی》نهاد است، زیرا که کار《نوشتن》را او انجام داده است.
در سَهان دوم 《گلستان》 نهاد است زیرا که کار《نوشته شدن》را به آن پیوند دادهایم.
در سهان سوم واژهیِ《بیژن》نهاد است. دربارهیِ بیژن است که زابِ《تشنه بودن》را آوردهایم.
در سَهان چاهارم نهاد واژهیِ《هوا》است زیرا زابِ 《تاریک شدن》را پذیرفته است.
پس آگاهیای را که دربارهیِ نهاد میدهیم بازگوییِ یکی از این چاهار کار است:
۱ _ انجام دادن کاری. مانند: خوردن، شکستن، پختن، زدن.
۲ _ پذیرفتن کاری. مانند: خورده شدن، شکسته شدن، پخته شدن، زده شدن.
۳ _ داشتن زابی. مانند: دانا بودن، سپید بودن، بیمار بودن، گرم بودن.
۴ _ پذیرفتن زابی.مانند: دانا شدن، سپید شدن، بیمار شدن، گرم شدن.
پس بر پایهیِ اینکه گزاره کدامیک از این چاهار کار را بازمیگوید، نهاد چاهار سان دارد:
در سانِ نخست نهاد کنندهیِ کار است: مُژگان آش پُخت
در سانِ دوم نهاد پذیرندهیِ کار است: آش پُخته شد
در سانِ سوم نهاد دارندهیِ زاب است: هوشنگ بیمار است
در سانِ چاهارم نهاد پذیرندهیِ زاب است: هوشنگ بیمار شد
سعدی گلستان را نوشت.
در این سَهان نهاد، یا همان بخشی از سَهان که دربارهیِ آن آگاهی دادهایم، واژهیِ 《سعدی》است. کارواژهای که در《گزاره》آمده کاری است که از سعدی سر زده است. سعدی است که کار《نوشتن گلستان》را انجام داده است . پس او انجامدهندهیِ کار است. انجامدهندهیِ کار را در دستور زبان 《کُننده》میخوانیم.
کُننده واژهای است که انجام دادن کاری را به آن پیوند میدهیم.
کُنَنده
نام
در سَهانِ《شاهرُخ تُند میدَوَد》واژهیِ《شاهرخ》نهاد است، زیرا که دربارهی او آگاهیای میدهیم. این واژه «کُنَنده» نیز است، زیرا که کار دویدن از او سرزده است.
این دو گونه بر پایهیِ جای گرفتن این واژه در سَهان بالاست. بهاینچم که این واژه اگر در سَهان دیگر جای گیرد شاید دیگر نهاد یا کُننده نباشد.
مانند:
نبیگ شاهرخ را آوردم.
ولی هرگاه واژهیِ 《شاهرخ》را تنها در نِگر بگیریم درمییابیم که این واژه نام کَسی است. ازاینرو واژهیِ شاهرخ،《نام》 است.
در سَهان 《سنگ شیشه را شکست》نیز واژه یِ《سنگ》نهاد است. چون کار شکستن را به آن پیوند دادهایم 《کُننده》نیز است.
ولی این واژه برای نامبردن چیزی بِکار میآید، ازاینرو《سنگ》 نام است.
در سَهانِ《گاو شیر میدهد》واژهیِ《گاو》گذشته از آنکه نهاد سَهان است، کُنَنده نیز است زیرا که دَهَندهیِ شیر است، ولی گاو بر جانوری رهنمود میکند، پس واژهیِ گاو نیز نام است.
《نام》واژهای است که برای نامبُردَنِ کَسی یا چیزی بِکار میرود.
چیزی که از راهِ 《نام》نام بُرده میشود:
گاهی کَسی است. مانند: مرد- زن- هوشنگ- فرنگیس- پسر- دختر- مادر- پدر.
گاهی جانوری است. مانند: گاو- سگ- خوک- اَسپ- گربه- شیر- پلنگ- اَستَر- موش.
گاهی جایی است. مانند:کوه- دشت- رود- تهران- پاریس- آسیا- آمریکا.
گاهی از رُستنیهاست. مانند:درخت- چمن- چنار- بید- سرو- گُل- نسترن- سوسن- یاسمن.
گاهی نام ستارگان است. مانند:آفتاب- ماه- خورشید- بهرام-ناهید- تیر-کیوان.
گاهی نام زمان یا وختی است. مانند: روز- شب- پگاه- بامداد- نیمروز- ایوار.
گاهی نام چیزهای بیجان است. مانند: کاغذ-سَندَلی- خودکار- دوچرخه- تخته- چکش- میخ.
گاهی نام سانی است که در کَسی یا چیزی هستی دارد. مانند:سپیدی-سیاهی-سرما-گرما-رنج-شادی-بَسَندِگی.
نام
ویژه - هام
گاهی نام تنها بر یک کَس شناختهشده رهنمود میکند. وختی که میگوییم 《فریدون آمد》خواست ما یک کَسِ شناختهشده است. در سَهان《تهران پایتخت ایران است》واژهیِ تهران بر یک شهر شناختهشده رهنمود میکند.
ولی اگر بگوییم《گربه دُژمَن موش است》خواست ما تنها گربهیِ خانهیِ ما نیست.
واژهیِ گربه اینجا بر هر گربهای رهنمود میکند. همچنین چون بگوییم《شهر بزرگتر از دِه است》خواست ما این نیست که یک شهر شناختهشده از یک دِه بزرگتر است.
واژهیِ شهر به هر بَرزَنی که دارایِ انبوهیِ بسیار و خانه و کوچه و خیابان باشد گفته میشود.
اگر با نام، تنها یک کَسِ شناختهشده را بتوان نام بُرد آن را《نامِ ویژه》 میخوانیم بهآنچم که نامی که ویژهیِ یک کَس است.
اگر نام دربرگیرندهیِ کَسانِ یا چیزهای بسیار باشد آن نام《هام》خوانده میشود.
نام ویژه ، واژهای است که برای نامبردن یک کَسِ شناختهشده یا یک چیزِ شناختهشده بِکار میرود.
نام هام به واژهای میگوییم که با آن کَسان یا چیزهایِ همگون را میتوان نام برد.
شاید یک《نامِ ویژه》برای نامگذاری چندین کَس یا چندین چیز بِکار رود.《منیژه》نام ویژه است. ولی چندین تن شاید منیژه نام داشته باشند.《رودبار》نام جایی است. ولی چند جا در چند بخش کشورِ ایران به این نام خوانده میشوند.
این نکته نباید شُوَندِ(چرایی) آن باشد که نام ویژه و نام هام را با یکدیگر نادرست بگیریم.
باید بدانیم که هربار نام ویژهای را در گفتوگو یا نوشتن بِکار میبریم خواست ما از آن تنها یک کَسِ شناختهشده است.
وختی که میگوییم《منیژه آمد》خواستِ ما یک تَن است که میشناسیم و شنونده نیز با او آشناست.
هرگز خواست ما از نامبردنِ نامِ《منیژه》همهیِ دخترانی را که منیژه نام دارند، نیست.
همچنین در سَهان 《من به رودبار میروم》خواست ما رودبار شناختهشدهای است، نه هرجا که رودبار نام داشته باشد.
نام
سرشت - ماناک
گاهی چیزی که نام بُرده میشود خودبِخود هَستی دارد ، مانند: دیوار.ولی گاهی هَستیِ آن چیز جداسر نیست که در چیز دیگری است، مانند:سپیدی ، سپیدی نامِ چیزی است، ولی این چیز تنها هَستی ندارد. سپیدی در دیوار یا در کاغذ یا در پارچه یا در چیز دیگری است.
گوسپند نام چیزی است که در بُرون هست و میتوان آن را دید و به آن دست زد. چنین واژهای را «نامِ سرشت» میخوانیم.
هوش نام زابی است که در آدم یا در برخی از جانوران هست. هوش تنها و جدا هَستی ندارد. چنین واژهای را «نامِ ماناک» میخوانیم.
《نام سرشت》نام چیزی است که بِخودی خود هَستی دارد.
《نام ماناک》بر آرِشی رهنمود میکند که هستیِ آن در چیز دیگری است و نامِ سانی یا زابی است.
نام واژهای است که برای نامبردن چیزی یا کَسی بِکار میرود.
اگر یک چیز یا یک کَسِ شناختهشده را با واژهای نام ببریم آن واژه نام است و نام ویژه است.
اگر واژه بر گونهای که دارای کَسانِ بسیار است، رهنمود کند آن نام را نامِ هام میخوانند.
نام هام اگر نام چیزی باشد که هستیِ بُرونی دارد《نام سرشت》خوانده میشود.
اگر نام هام بر چیزی رهنمود کند که هستیِ آن در چیز دیگری است و آرِشِ سانی یا زابی از آن خواست شود آن را《نام ماناک》 گوییم.
نام
تَکال - بیشال
گاهی نام برای نامبردن یک کَس یا یک چیز است. در این زمان، تَکال است:
مرد آمد. زن نشست. چراغ روشن شد .درخت سایه دارد.
در این سَهانها واژگان: مرد، زن، چراغ، درخت، همه تَکال اَستند.
ولی گاهی نام چند کَس یا چند چیز را نام میبریم:
مردان آمدند. زنان نشستند. چراغها روشن شد. درختان سایه دارند.
در این سَهانها هریک از واژگان مردان، زنان، چراغها، درختان بر چند چیز همگون رهنمود میکند.
مردان به چمِ چند مرد.
زنان به چم چند زن.
چراغها به چمِ چند چراغ.
این واژگان بیشال بسته شده اند و ساختِ بیشال نام خوانده میشوند.
تکال گونهای از واژه است که بر یکی رهنمود میکند.
بیشال گونهای از واژه است که بر بیش از یکی رهنمود میکند.
در زبان پارسی ساختِ بیشالِ نام از این راه ساخته میشود که یکی از دو بخش 《ان》یا《ها》را به پایانِ تَکال آن میپیوندند:
مرد ____ مردان.
زن ____ زنان.
نبیگ ____ نبیگها.
شاخه ____ شاخهها.
درخت ____ درختها.
این بخشها را که برای ساختنِ ریختِ بیشال بِکار میرود 《نشانهیِ بیشال》میخوانند.
نشانهیِ 《ان》بیشتر برای بیشالبستن نامهایی بِکار میرود که جاندار باشند:
کودک ____ کودکان.
خرگوش ____ خرگوشان.
اسپ ____ اسپان.
ولی در برخی از واژگانی را که بر جانداران رهنمود نمیکنند نیز میتوان با《ان》بیشال بست: انگشتان، چشمان.
همهیِ نامهای دیگر را با《ها》بیشال میبندند:
دستها ،بخششها ،کاغذها ،برگها ،زشتیها ، زیباییها.
نشانهیِ بیشال بخشی است که به پایان نامی افزوده میشود تا از آن ساخت بیشال ساخته شود.
از نشانههای بیشال در پارسی یکی《ان》است و یکی《ها》
نشانهیِ 《ان》بیشتر برای بیشالبستنِ نامهایی بکار میرود که بر هستیِ جاندار رهنمود میکند.
ولی همهیِ نامهایِ دیگر را با《ها》بیشال میبندند.
اگر کُنَنده جاندار و بیشال باشد کارواژهیِ آن نیز باید بیشال آورده شود.
اگر کُنَنده به ساخت تَکال باشد کارواژهیِ آن نیز تَکال میآید.
برای نمونه:
شاگردان به آموزشگاه آمدند.
برادر من میآموزد.
برزگران زمین را شخم میزنند.
نام
بیشالهای تازی
برخی واژگان تازی که در پارسی جای خوش کرده و باید زدوده شوند، بر پایهیِ دستور تازی بیشال بسته میشوند. اینگونه بیشالها دو گونه است:
گونهیِ نخست آنکه به پایان واژه، یکی از بخشهای《ات》،《ین》،《ون》افزوده میشود.
بیشال با 《ات》:
امتیاز امتیازات
انتخاب انتخابات
اختیار اختیارات
بیشال با 《ین》:
خادم خادمین
مسلم مسلمین
ناشر ناشرین
کاشف کاشفین
بیشال با 《ون》:
مِلی مِلیون
مذهبی مذهبیون
نکته : واژگان پارسی را نمیتوان با این دستور بیشال بست:
《بازرس》واژهای پارسی است، پس بیشالبستن بازرس به《بازرسین》 نادرست است.
گونهای دیگر از بیشال تازی که در زبان پارسی جای خوش کرده و باید زدوده شود《بیشال شکسته》است.
در اینگونه بیشال بندواژههایی به آغاز و میان واژه افزوده یا از آن کاسته میشود.
اینگونه بیشالِ تازی،《بیشال شکسته》 نامیده میشود.
مانند:
امر _ امور
شیخ _ شیوخ
جاهل _ جهلا
سَم _ سُموم
جسم _ اجسام
کاسب _ کسبه
شریف _ اشراف
هِمَت _ هِمَم
مدرسه _ مدارس
تاجر _ تجار
زایر _ زوار
و ...
نکته : نشانههای بیشال تازی و همچنین بیشال شکستهی تازی در زبان پارسی بههیچروی جایی ندارند، این بخش تنها برای آگاهی آورده شده است، این نشانهها زبان را آلوده کرده و دستور زبان را به لژن کشیدهاند و باید نابود شوند.
جانام(کَسواژه)
گاهی به جای آنکه کَسی یا چیزی را نام ببریم، یا نام او را بگوییم، واژهیِ دیگری میآوریم که جای نام را میگیرد. برای نمونه به جای آنکه بگوییم 《منوچهر را دیدم و به منوچهر گفتم》میگوییم《منوچهر را دیدم و به او گفتم》، اینجا واژهیِ《او》جای نامِ منوچهر را گرفته است. اینگونه واژهها را که جانشینِ نام میشوند《جانام》میخوانیم.
چنانکه در آموزههای گذشته دیدیم کُننده میتواند نام باشد. در سَهانِ 《منوچهر آمد》کُنَنده منوچهر است و این واژه، نام است. گاهی نیز کُننده، جانام است. در سهانِ《او آمد》واژهیِ 《او》جانام(کَسواژه) است و کُنَنده است.
جانام(کَسواژه) واژهای است که جانشین نام میشود.
جانام(کَسواژه) گاهی، مانند نام، کُننده خواهد بود.
هرگاه خواست از جانام(کَسواژه) کَسی باشد آن را کَسواژهیِ خودویژه میخوانیم.
این کَس یا گوینده است یا شنونده یا کَسی که از او سخن میگویند.
بدینسان:
کَسواژهای که به جای نام گوینده میآید 《جانام یکمکَس》خوانده میشود.
کَسواژهای که به جای نام شنونده میآید《جانام دومکَس》خوانده میشود.
کَسواژهای که به جای نام دیگرکَس میآید《جانام سومکَس》خوانده میشود.
هریک از این سه کَس شاید یکی باشد یا بیشتر. اگر یکی باشد، کَسواژهای که به جای نام میآید تَکال است و اگر بیشتر از یکی باشد، بیشال.
پس جانام(کَسواژهی) خودویژه شش ساخت دارد. بدینگونه:
کَس
تکال
بیشال
یکمکس
من
ما
دومکس
تو
شما
سومکس
او
آنها(ایشان)
گاهی به جای 《او》کَسواژهیِ سومکَسِ تَکال《وِی》 میآید.
کَسواژهیِ خودویژه کَسواژهای است که بر کَسی رهنمود میکند.
کَسواژهیِ خودویژه شش ساخت دارد: سه تَکال، سه بیشال.
جانام
کَسواژهیِ نَمارِش
یک گونه کَسواژهیِ دیگر نیز هست که با آن چیزی یا کَسی را نشان میدهیم.
اینگونه واژگان را《کَسواژهیِ نَمارِش》میخوانند.
برای نمونه اگر از کَسی بخواهیم که نبیگی را بردارد و نبیگ نزدیک باشد به جایِ سَهانِ 《نبیگ را بردار》 میگوییم 《این را بردار》.
واژهیِ《این》کَسواژهیِ نَمارِش است و به جای نام 《نبیگ》نشسته است.
ولی اگر نبیگ دور باشد میگوییم 《آن را بردار》.
کَسواژهی نَمارش واژهای است که به جای نام مینشیند و با آن کَسی یا چیزی را نشان میدهیم.
کَسواژهیِ نَمارِش دو ساخت دارد: یکی 《این》برای نشاندادن چیزی که نزدیک است. دیگر《آن》برای نشاندادن چیزی که دور است.
کَسواژهیِ نَمارِش را مانند نام میتوان بیشال بست: آنان، اینان، آنها، اینها.
گُزاره
پوییده
سهان دو بخش بنیادین دارد: یکی نهاد و دیگر گزاره.
نهاد
گزاره
رستم پهلوان
سهراب را کشت
بخش بنیادین نهاد گاهی کُنَنده است. ولی بخش بنیادین گزاره همیشه کارواژه است.
کُنَنده کسی است که کار را انجام میدهد. ولی این کار گاهی به کُنَنده پایان مییابد یا اینکه هَنایشِ آن به دیگری نمیرسد. در سهان 《پروین نشست》پروین کُنَنده است، زیرا که کار《نشستن》را انجام داده است. ولی این کار به دیگری نرسیده است و ماناک سهان کاستی ندارد. ولی اگر بگوییم《رستم کُشت》سهان رسا نیست؛ زیرا که کار کشتن به کُنَنده پایان نمییابد و ناچار هنایش آن به دیگری میرسد. شنونده میپرسد:
《که را کُشت》پس گاهی کار از کُننده دستدرازی میکند و بر کَسی یا چیزی روی میدهد. این کَس یا چیز را《پوییده》میخوانیم. در سهان 《رستم پهلوان سهراب را کشت》کار کُشتن را رستم انجام داده است. پس رستم کُنَنده است. ولی این کار بر سهراب روی داده است. پس سهراب پوییده است.
نهاد
گزاره
رستم
پهلوان
پوییده
کارواژه
سهراب را
کشت
پوییده واژهای است که رهنمود میکند بر کَسی یا چیزی که کار بر او روی داده است.
پوییده گاهی نام است. مانند: فریدون《نبیگ》خرید.
و گاهی کَسواژهیِ خودویژه است. مانند: آموزگار《او》را سرزنش کرد.
و گاهی کَسواژهیِ نَمارِش است. مانند:《آن》را بردار. 《این》را بگیر.
فریدون نبیگ خرید.
آموزگار او را آفرین گفت.
شاگردان آن را خواندند.
در سهان نخست واژهیِ 《نبیگ》پوییده است و نام هام است.
در سهان دوم پوییده واژهیِ《او》است که کَسواژهیِ خودویژه است.
در سهان سوم پوییده واژهیِ《آن》است که کَسواژهیِ نمارش است.
وابستهیِ نام
زاب
گاهی نامی که کُننده یا پوییده است تنها بکار نمیرود زیرا برای آنکه شنونده آن را بهتر و بیشتر بشناسد دربارهیِ آن روشنگری میکنیم.
بهاینچم که یکی از سانها یا زابهای او را بازمیگوییم.
برای نمونه اگر بگوییم 《من برادر خود را دوست دارم》چم واژهیِ 《برادر》وختی روشن است که گوینده تنها یک برادر داشته باشد. ولی اگر دارای چند برادر باشد شنونده نمیداند که خواستش کدامیک از ایشان است. اینهنگام باید واژهی دیگری بیاورد که خواست خود را آشکار کند برای نمونه بگوید: من برادر بزرگ خود را دوست دارم.
واژهیِ بزرگ در اینجا چیزی به آرشِ نام (برادر) افزوده است تا شنونده روشنتر و بهتر آن را دریابد. این واژه که سان یا چگونگی نام را بازمیگوید《زاب》خوانده میشود.
زاب واژهای است که به نام افزوده میشود تا سان یا چگونگی آن را بازگوید.
نامی که همراه آن زابی آمده باشد《ستوده》خوانده میشود. در پارسی بیشتر زاب دنبال ستوده(نام) میآید. بااینهمه به بندواژهیِ پایانیِ نام یک《زیرنشان》میافزاییم:
مردِ بزرگ ، پسرِ خوب ، کشورِ پهناور.
اگر پایان نام《ها》ی نگفتنی باشد (مانند پایه ، نامه ، خنده) و پس از آن زابی بیاید در واگویش پس از آن یک《ی》میآید و آن را در خدِ پارسی بدینگونه در کنار بندواژهیِ 《ها》مینویسیم. مانند:
پایهیِ استوار، خندهیِ بلند، نامهیِ زیبا.
ولی گاهی هم شدنی است زاب پیش از نام بیاید. اینهنگام دیگر به پایان نام یا زاب《زیرنشان》نمیافزاییم:
سیاهچادر = چادرِ سیاه
نیکمرد = مردِ نیک
بلندکوه = کوهِ بلند
ستوده چه تَکال باشد چه بیشال، زاب آن همیشه تَکال میآید.
گاهی میگوییم: مرد بزرگ _ اینهنگام ستوده و زاب هر دو تَکال استند.
گاهی میگوییم: مردان بزرگ _ اینهنگام ستوده بیشال است و زاب آن تکال.
نامی که چم آن با زاب رساتر شده است《ستوده》خوانده میشود،
زاب همیشه تکال است، خواه ستودهی آن تکال باشد، خواه بیشال.
گاهی زاب در سهان وابسته به کُنَنده است:
نهاد
گزاره
کُنَنده
وابستهی کُنَنده
پوییده
کارواژه
رستم
پهلوان
سهرابرا
ازپا درآورد
و گاهی زاب در سهان وابسته به پوییده است:
نهاد
گزاره
کُنَنده
پوییده
وابستهی پوییده
کارواژه
رستم
سهراب
نیرومند را
ازپا درآورد
و گاهی هم کُنَنده و هم پوییده با زاب آورده میشوند:
نهاد
گزاره
کُنَنده
وابستهی کُنَنده
پوییده
وابستهی پوییده
کارواژه
رستم
پهلوان
سهراب
نیرومند را
ازپا درآورد
وابستهیِ کارواژه
سانواژه
فریدون 《زود》آمد.
فریدون 《شتابان》آمد.
فریدون 《خندان》آمد.
فریدون 《سرافگنده》آمد.
فریدون 《نومیدانه》آمد.
فریدون 《آهسته》آمد.
کارواژهای که در همهیِ این سَهانها بکار رفته《آمدن》است. ولی چگونگی انجامگرفتن این کارواژه در سهانهای گفتهشده باهم ناهمسانی دارد.
این ناهمسانی با واژه یا فرازی بازگو میشود که آن را 《سانواژه》میخوانیم.
واژه یا فرازی که چگونگی انجامیافتن کارواژه را بازمیگوید 《سانواژه》خوانده میشود.
همچنانکه زاب برای بازگویی سان یا چگونگی نام میآید و وابستهیِ نام است، 《سانواژه》چگونگی رویدادن کارواژه را بازمیگوید و به《کارواژه》 وابسته است.
در پارسی بسیاری از زابها شاید برای بازگویی چگونگی انجامگرفتن کارواژه نیز بکار بروند، اینهنگام《سانواژه》خوانده میشوند.
در سهان《شاگر باید خوب دانش بیاموزد》واژهیِ《خوب》سانواژه است و وابسته است به کارواژهیِ《بیاموزد》. ولی در سهان 《آموزگار از شاگردِ خوب خشنود است》واژهیِ《خوب》زاب است و وابسته به واژهیِ《شاگرد》.
پس واژهای که چمِ ستایشانگیز دارد اگر چگونگی نام را بازگوید《زاب》است و اگر در بازگویی چگونگی کارواژه بکار رود《سانواژه》است.
گاهی به پایان نام یا زاب بخش《انه》را میافزاییم و از این راه واژهیِ دیگری میسازیم که گاهی زاب و گاهی سانواژه است. برای نمونه از
روز، ماه، سال، شاه، دوست، خردمند، با افزودن بخش 《...انه》واژگان
روزانه، ماهانه، سالانه، شاهانه، دوستانه، خردمندانه ساخته میشود که شاید در ستایش کارواژه بیایند بهاینچم که بهگونهیِ 《سانواژه》بکار میروند.
مانند:
او روزانه هشت تَسو کار میکند .
این دِهگان سالانه یک خروار گندم بدست میآورد.
این کار خردمندانه نیست.
فریدون و ایرج باهم دوستانه رفتار میکنند.
سانواژه چمهای گوناگون به کارواژه میافزاید:
گاهی سان رویدادن کارواژه را بازمیگوید:
فریدون سخت به زمین افتاد.
گاهی زمان رویدادن کارواژه را بازمیگوید:
من دیروز آمدم.
گاهی جایگاهِ رویدادن کارواژه را بازمیگوید:
من اینجا آمدم.
واتها
افزونواژهها
من و فریدون 《به》 گردش رفتیم.
فرشته《با》 خواهرش آمد.
از تهران 《تا》تجریش《با》 گذربر میرویم.
میخواستم 《که》پگاه برخیزم.
در این سهانها واژگانی استند که خود چمِ جداسری(ناوابستهای) ندارند. ولی آوردن آنها برای ساختن سهان نیاز است. اینها را «واتها» میخوانیم.
واتها گاهی برای آشکارکردن جایگاه واژه در سهان بکار میرود، مانند:《را》.
در سهان 《نبیگ را خریدم》که آشکار میکند واژهیِ نبیگ، پوییده است.
گاهی برای بازبستن دو واژه بکار میرود مانند 《و》که دو واژهیِ من و فریدون را بههم پیوند داده است و 《با》که واژگان 《فرشته》و 《خواهرش》را بههم پیوند داده است. واژگان 《از》و《تا》و《با》نیز برای بازگویی پیوند واژگان《تهران》و 《تجریش》و《گذربر》به سهان بکار آمده است. ولی《که》دو سهان 《میخواستم》و《پگاه برخیزم》را به هم پیوند میدهد.
پیوندواژهها واژگانی اَستند که خودبخود چم ناوابستهای(جُداسَری) ندارند، ولی برای پیوستن بخشهای یک سهان به یکدیگر یا پیونددادن و افزودن واژهای به سهان، یا پیونددادن دو سهان به یکدیگر بکار میروند.
پیوندواژهها را به چند دسته میتوان بخش کرد:
یک دسته از آنها برای آن بِکار میروند که واژهای یا فرازی را به یکی از بخشهای سهان بپیوندند. اینگونه واژگان را《افزونواژه》می خوانیم.
(واژهیِ افزون اینجا به چم بستگی است ).
گاهی افزونواژه نام یا کَسواژهای را به نام یا کَسواژهیِ دیگر، یا زابی که جانشین نام است بستگی و پیوند میدهد:
《یکی از》سخنوران میگوید.
شاهرخ را 《با》ایرج دیدم.
اینهنگام واژهای که پس از افزونواژه آمده رساگر نام است.
یکی ---- میگوید شاهرخ را دیدم
از با
سخنوران ایرج
گاهی واژهیِ پس از افزونواژه برای بازگویی برتری نامی بر نام دیگر در داشتن زابی است.
شهر بزرگتر از دِه است.
دماوند از توچال بلندتر است.
شهر ----- بزرگتر است دماوند ----- بلندتر است
از از
دِه توچال
اینهنگام، این واژهی رساگر《زاب برتر》است.
ولی واژهای که پس از افزونواژه میآید بیشتر وابسته و رساگر کارواژه است؛ و در اینهنگام مانند سانواژه، زمان یا جایگاه یا اندازه یا چگونگی یا ابزار انجام کارواژه را بازمیگوید:
رساگر جایگاهی:
۱ _ فریدون پیش من آمد.
۲ _ تهمینه از اِسپهان به شیراز رفت.
رساگر زمانی :
۱ _ شاگردان در یک سال زمینشناسی را آموختند.
۲ _ از دیروز هوا گرم شد.
رساگر چگونگی :
۱ _ جاوید با شتاب دوید.
۲ _ کار به کُندی پیش میرود.
رساگر ابزار :
۱ _ ایرج با دوچرخه گردش میکند.
۲ _ بام را به گل اندود.
رساگر اندازه :
۱ _ یک هندوانه را به ده شاهی میفروشد.
۲ _ اینجا کالای خِرَد به خروار است.
فریدون آمد جاوید دوید
پیش با
من شتاب
یک هندوانه را میفروشند
به
ده شاهی
شاگردان زمینشناسی را آموختند
در
یکسال